Home » داستان های واقعی

داستان های واقعی

  • از

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

(بازنویسی پرونده های خسارت واقعی بیمه )

فرهنگ سازی و ایجاد بستر مناسب جهت ترویج و اشاعه فرهنگ استفاده از بیمه عمر و تأمین آتیه به عنوان یک پشتوانه برای افراد جامعه یکی از دغدغه‌های اصلی روابط عمومی شرکت بیمه پاسارگاد می باشد .یکی از نوآوری ها و خلاقیت های روابط عمومی بیمه پاسارگاد در این زمینه، بیان روایی و داستان گونه پرونده های خسارت واقعی بیمه عمر و تأمین آتیه به شیوه ای متفاوت و جذاب با هدف ترویج فرهنگ بیمه عمر و تامین آتیه و برای اولین بار در صنعت بیمه است. بازنویسی پرونده های واقعی خسارت بیمه عمر و تامین آتیه در قالب مجموعه داستان های ” شاید برای شما هم اتفاق بیفتد”  با بیان روایی جهت ایجاد جذابیت تهیه شده است .(ارقام خسارت مرقوم شده در داستان ها با توجه به سال پرداخت خسارت حادثه می باشد .)

توی نگاهش، نه رنجیدگی می بینی و نه ناراحتی! آنقدر که باور می کنی همه آن لحظه های سخت را پشت سر گذاشته و حالا امید در ۲۲ سالگی فقط به آینده فکر می کند… آینده ای که روشن ماند با بیمه عمر و تامین آتیه !

۱۹ سالم بود، اول جوانی و شادابی و تحرک! دانشجو بودم در تهران. با برادرم داشتیم برمی گشتیم کرمان که خانواده ام را ببینم. یک دفعه لاستیک ماشین ترکید و تصادف کردیم. از ماشین پرت شدم بیرون. چشم که باز کردم، دیدم برادرم بالای سرم ایستاده، پرسید: حالت چطوره؟ گفتم: خوبم! فقط سرم درد می کنه!

دستش را به طرفم دراز کرد:  “پس دستت رو بده به من و بلند شو” خواستم بلند شوم، اما هیچ چیز را حس نمی کردم… انگار نه دست داشتم ، نه پا… گفتم: نمی تونم …

من از گردن به پایین فلج شدم! یعنی همان لحظه تصادف فهمیدم که دیگر نمی توانم راه بروم. بعد که به بیمارستان رفتیم، معلوم شد از ناحیه مهره پنجم گردن قطع نخاع شده ام.

رو به رو شدن با این واقعیت که من باید از این به بعد، روی صندلی چرخدار زندگی کنم، سخت بود؛ هم برای من، هم برای خانواده ام!  اصلاً قبول نمی کردم که حتی برای چند دقیقه روی ویلچر بنشینم؛ ولی بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که همین صندلی چرخدار می تواند به من استقلال بدهد. سخت بود ؛ اما بالاخره قبول کردم که ویلچر پای دوم من باشد.

وقتی سعی کردم روی ویلچر نشستن را تجربه کنم، واقعاً به مشکل برخوردم. انجام این تمرین ها خیلی سخت بود؛ حتی گاهی مایوس کننده بود و بارها برای انجام یک حرکت خیلی کوچک اشک می ریختم ؛ اما بعضی لحظات واقعاً برای من خاطره انگیز شدند.

هرچند شوک سختی بود و غیر قابل باور … اما توانستم روحیه‌ام را دوباره به دست آورم و به زندگی بازگردم همیشه به معجزه اعتقاد داشتم و الان تو این شرایط بهش مومن شدم .اینکه الان می توانم بی دغدغه و نگرانی از پس هزینه های بیمارستان و از کارافتادگی بربیام و به راحتی برای آینده قدم بردارم ، فقط مدیون تصمیم درستی بود که یکسال پیش از این اتفاق گرفتم و بیمه نامه عمر و تامین آتیه خریداری کردم.

دیگر هیچ گونه نگرانی بایت تامین هزینه های بیمارستان ندارم و پس از بهبودی توانستم بدون دغدغه و نگرانی از هزینه های معلولیت ،دوباره برای آینده تلاش کنم . به دلیل از کارافتادگی و نقص عضو تا پایان مدت بیمه نامه از پرداخت حق بیمه معاف شدم .و همچنان شرایط و تعهدات بیمه نامه به قوت خود باقی ماند.

هر چند که این اتفاق سخت و دردناک تمام آینده و زندگی من را تغییر داد ولی بیمه عمر وتامین آتیه راهی پیش روی من قرار داد که دیگر نگران روزهای از کار افتادگی و تامین معاش زندگیم نباشم.بیمه نامه ای که فقط با پرداخت سالانه مبلغ تقریبی یک میلیون تومان و دریافت مبلغ ۱۰۰ میلیون تومان به عنوان غرامت نقص عضو و از کارافتادگی ، من را ، حتی با وجود معلولیت به آینده امیدوار کرد .

۲ سال بعد از تصادف دوباره کنکور دادم و قبول شدم و تصمیم دارم در مسابقات ورزشی معلولان شرکت کنم.

روز اول عید بود .

گلهای رز قرمزی که برای محمد سفارش داده بودم را داخل ماشین گذاشتم، همه جا رنگ و بوی تازگی به خود گرفته بود .

سوار ماشین شدم و راه افتادم. یکسال ونیم پیش توانسته بودم با کلی دوندگی دفتر بیمه خود را راه بیاندازم.

روز اول کارم  را که به یاد می آورم دلم می گیرد،آن روز محمد دوست دوران بچگیم،  با لبخند همیشگیش و رزهای قرمز محبوبش وارد دفتر شد، سرزنده و بذله گو،کمی سر به سرم گذاشت و با همان لحن شیطنت آمیزش گفت که می خواهد از در مرام و معرفت در آید و اولین مشتریم باشد و به قول خودش اولین چراغ کسب وکارم را روشن کند .

مدارک ماشینش را روی میز گذاشت و خواست ماشینش را بیمه کنم ، من هم ذوق زده از اولین سفارش کاری،بیمه نامه ماشین را برایش صادر کردم.

با خودم گفتم تا تنور داغ است نان را بچسبانم؛ گفتم : محمد چرا خودت را بیمه عمر نمیکنی؟

محمد خنده ای سر داد وگفت :

– نکنه آرزوی مرگم رو داری؟

–  نه این چه حرفیه ، خدا اون روز رو نیاره ،نمیخوام یه مو از سرت کم بشه،بیمه عمر که فقط برای مردن نیست،کلی مزایا داره که میتونی از اونا استفاده کنی . اصلاً مگه آدمیزاد از آینده خبر داره ؟

محمد شیرینی اش را گاز زد و چایی اش رو هورت کشید :

– خب؟

– خب نداره دیگه !  میتونی بعد ۳۰ سال یا هر چند سال که خواستی ، به طور ماهیانه مستمری دریافت کنی ،یا همه رو یکجا با سودش بگیری،یا اگر خدای نکرده بر اثر حادثه از کار افتاده شدی ،از پوشش کار افتادگی و معافیت از پرداخت حق بیمه استفاده کنی . مطمئن باش بیمه عمر و تامین آتیه بهترین پس انداز برای زندگی خودته. تازه می تونی بعدها برای مخارج تحصیل و ازدواج نرگس وام بگیری ………….

محمد خرده های شیرینی دور دهانش را پاک کرد وخندید ،

–  بلند شم برم تا تو دستی دستی من رو تو قبر نکردی

در حالی که کیفش را بر میداشت جدی شد و گفت: راجبش فکر می کنم.

دو روز بعد تماس گرفت و بیمه نامه ای با حق بیمه ای ماهانه ۳۰ هزار تومان به مدت ۲۰ سال برایش صادر کردم.

به آرامکده که رسیدم، سارا و دختر محمد سر خاک بودند. تمام ارامکده پر بود از سبزه ها ، شمع ها و سفره های هفت سین ….

نرگس دختر محمد عین ادم بزرگها روی قبر با سنگ کوچکی میزد وپس پس میکرد، . سطل آبی آوردم و سنگ را شستم.

روزی که محمد گفت سرطان دارم فکر کردم یکی از همان شوخی های بی مزه  است که همیشه راه می انداخت. به چشمانش که خیره شدم به جای شیطنت همیشگی ،قطره اشکی که از گوشه چشمانش بر روی گونه اش غلطید رو دیدم، یکباره دنیا بر سرم آوار شد .

سرطان معده لعنتی خیلی به محمد فرصت زندگی نداد وخیلی زود او را با خود برد .

قلبا از اینکه به محمد پیشنهاد خرید بیمه عمر داده بودم احساس رضایت می کردم . واقعا اگه اون روز به محمد پیشنهاد خرید بیمه عمر رو نمی دادم چه بلایی سر خانواده اش می آمد……

در طول مدت بیماری محمد ،بیمه پاسارگاد هزینه های سرسام آور درمان را تقبل کرد  و خوشبختانه محمد و خانواده اش جز درد بیماری ، نگران هزینه های بیمارستان نبودند. حتی مبلغی هم بعنوان پوشش از کار افتادگی برای گذران زندگی آرام به او پرداخت شد. خیر و برکت این تصمیم بزرگ ، پس از نبود محمد برای خانواده اش ادامه داشت.

از اینکه تونسته بودم بیمه عمر و تامین آتیه را به محمد معرفی کنم تا در بزنگاه زندگی  چنین حامی ارزشمندی را در کنار خودش و خانواده اش داشته باشد خوشحال بودم . نیت خیرخواهانه من گواه این مسئله بود. حس مسئولیت سنگینی بر روی شانه هایم احساس می کردم .

چرا هنوز یک خانواده به دلیل نشناختن و نداشتن بیمه عمر، در زمان حادثه و بیماری متحمل رنج و درد زیادی می شوند؟ تصور اینکه محمدهای زیادی هستند که به کمک من احتیاج دارند من را در پیمودن ادامه راه ثابت قدم می کرد.

سارا  نرگس را به آغوش کشید و بلند شد ، با محمد وداع کردم ، چقدر امسال جای اون بینمون خالیه و چقدر زود دیر می شود …….

مادرم همیشه رویای آن را داشت که برای خودم کسی شوم .مادری که پس از فوت پدر، بزرگترین تکیه گاه و یاور من بود و برای موفقیت هایم حاضر بود هر کاری کند .

به قاب عکس مادرم خیره شدم . نگاهش در فضا گم شده بود و لبخند سعادتمندی بر لبانش نقش بسته بود .لبخندی از سَر عشق و اطمینان خاطر ، انگار چشمانش مه های آینده را شکافته بود و پسرش را می دید که در سن مردانگی با روپوش سفید رسمی و سرشار از افتخار ، موفقیت و سربلندی آرام از پله های سالن دانشگاه برای گرفتن مدرک دکتری و قرائت سوگند نامه پزشکی بالا می رود .

نگاهم بر روی بیمه نامه عمری که در دستانم بود خیره ماند . بی اختیار به یاد روزی افتادم که به همراه مادرم سرمست از امید ، جوانی ،اطمینان و روشنایی برای گرفتن بیمه عمر به نمایندگی بیمه ای که در محله مان بود رفتیم . مادرم بیمه نامه ای با پرداخت ماهانه ۳۰ هزار تومان به قصد پس انداز و سرمایه گذاری گرفت. تا به وقت پیری و فرسودگی کمک حال زندگیمان باشد .در کودکی بود که مادرم اولین بار آینده نگری و پس انداز را به من آموخت  .

تحمل از دست دادن مادر در اثر تصادف ، بسیار سنگین تر از آن بود که از عهده پسر بچه ای  ۱۵ ساله برآید .احساس عجز و درماندگی توانایی فکر کردن به حال و آینده را از من گرفته بود .

در حالتی بسیار ناراحت زانوانم را جمع کرده و پاهایم را روی پتو گذاشته بودم .سرم به دیوار تکیه داشت .به معنای واقعی کلمه سرجایم میخکوب بودم .نگاهم که به نگاه فرتوت و خسته پدربزرگم گره خورد آرزوهایم را بر باد رفته می دیدم . تلاش های خستگی ناپذیر مادرم برای آینده و تحصیلم را نقش بر آب می دیدم . چگونه می توانستم بی هیچ پشتوانه ای از پس تامین مخارج زندگی بر بیام. تحصیل به همراه تامین مخارج زندگی امکانپذیر نبود . از اینکه تمام امید های مادرم را ناامید کنم از خودم بدم می آمد .

تلنگر صدای گرمی در تاریکی شبی که خسته از کار روزانه به سمت خانه می رفتم مرا به خود آورد . چهره اش برایم آشنا بود .کمی جلو آمد. نماینده بیمه ای بود که سال پیش با مادرم برای گرفتن بیمه عمر به آنجا رفته بودیم .

بیشتر به معجزه شبیه بود در این روزهای سخت و طاقت فرسا باز هم مادر به فریادم رسید . با دریافت مبلغ ۶۰ میلیون تومان سرمایه بیمه عمر و تامین آتیه مادر توانستم به تحصیلاتم ادامه دهم و الان به شکرانه آن به عنوان یک پزشک افراد زیادی را از رنج بیماری نجات می دهم .

هنوز هم پس از گذشت بیست سال، در خواب چهره مهربان مادرم را به یاد دارم که به سمت من خم شده بود و با صدایی دلنشین در حالی که گونه ام را نوازش می کرد گفت : نگران نباش

بیرون برف باریده بود.ترنم با انگشتان کوچکش روی شیشه بخار گرفته شکلک می کشید. کمی آنسوتر میل های بافتنی در دستان همسرش بسرعت بالا و پایین می شدند ، نگاهش که سرخورد روی دستانش خاطره آن حادثه تلخ در کارگاه جوشکاری دوباره برایش زنده شد.

تنها چند ثانیه سهل انگاری و بی احتیاطی به قیمت از دست دادن انگشتان دو دستش زیر دستگاه فرز تمام شده بود .باور و حتی یادآوری خاطره آن روز برایش سخت و دردناک بود.

امید هنوز جوان بود و آرزوهای زیادی در سر داشت که با سرانگشتان پر توانش باید تحقق می‌بخشید اما در آن روزها با دیدن جای خالی انگشتانش رویای رسیدن به آنها محال بنظر می رسید.

به یکباره دنیای امید زیر و رو شد. هیچ چیز و هیچ کس مرهم درد های امید نبود و نمی توانست آن رنج بزرگ را جبران کند .

اما در میانه این روزهای سخت و طاقت فرسا ، فقط یک حامی تسلی بخش دردهایش بود . حامی ارزشمندی که در اوج ناامیدی به کمکش شتافت. و دست یاری به سویش دراز کرد و همه این ها را مدیون تصمیمی بود که ۶ماه قبل از حادثه در کارگاه جوشکاری گرفته بود.

تصمیم های درست در زمان درست ، سرنوشت ما را رقم می زند .زمانی را به یاد آورد که خسته از کار روزانه درکارگاه کوچکش مشغول استراحت بود و به دلایل نماینده بیمه که سعی در متقاعد کردن او برای خرید بیمه عمر و تامین آتیه را داشت گوش می کرد :

” چشم های تان را ببندید ، خیلی سخت است اما حالتی را تصور کنید که تنها با یک زمین خوردن ساده یا تصادف یا سقوط از بلندی و یا هر حادثه دیگری در حین کار، عصایی زیر بغل تان است و یا در شرایطی بدتر ویلچرنشین شده اید،آن هم برای همه عمر….

با توجه به پر خطر بودن شغل شما اگه خدای نکرده در حین کار ، دچارحادثه بشید و از کار افتاده ، چه کسی حامی شما و خانواده تان خواهد بود؟”

بعد از آن بود که تصمیمش را گرفت. و بیمه نامه ای با حق بیمه ای ماهانه ۱۰۰ هزار تومان خرید تا بعد از ۳۰ سال ، زمانی که پا به سن گذاشت کمک حالی در تامین مخارج زندگیش باشد. اما هیچگاه فکر نمی کرد،تنها با پرداخت دو قسط از حق بیمه اش،این حامی ارزشمند به کمکش بشتابد.

پس از آن حادثه تلخ، بیمه پاسارگاد هزینه های درمان و بیمارستان را متقبل شد و امید آسوده خاطر مراحل درمانش را تکمیل کرد . پس از بهبودی و مراجعه به شرکت بیمه مبلغ ۳۶ میلیون تومان بابت غرامت نقص عضو و از کار افتادگی دریافت کرد.

با دستانی بدون انگشت ، از کار افتاده محسوب میشد فکر آینده معصومه قلبش را به درد می آورد ، اما حامی بیمه ای این بار هم تنهایش نگذاشت و پرداخت اقساط بیمه نامه اش را تا ۳۰ سال دیگه یعنی تا آخر مدت بیمه نامه بر عهده گرفت.

با روی هم گذاشتن اندک پس اندازش و پولی که از بیمه دریافت کرده بود . کار وکاسبی کوچکی راه انداخته بود و همین برای اثبات همت مردانه اش در مقابل نگاههای پر از ترحم اطرافیانش کافی بود.

نگاهش را که از دستانش گرفت، ترنم هنوز روی شیشه بخار گرفته شکلک می کشید و میل های بافتنی روی میز کنار همسرش آرام گرفته بودند.

کاش میشد زمان رو به عقب برگردوند ، یک دکمه رو فشار میدادی و یک ..دو ..سه … برمیگشتی سر همون جای اول ، سر همون جایی که همه چیز خراب شد. سر همون روزی که بی تفاوت به حرف های بازاریاب بیمه، بروشور بیمه عمر را مچاله کردم و غرولندکنان گفتم : ای خانوم… مثل اینکه شما قصد جون ما رو کردیا ….کو تا مردن … و همونجوری که روی صندلی لم داده بودم سعی کردم با یه نشانه گیری درست پرتش کنم توی سطل آشغال.

کاش میشد زمان به عقب برگردوند …. شاید به یه کم عقب تر از این ماجرا …. . مثلا به روز مراسم خاکسپاری رامین .از دوران مدرسه با هم رفیق بودیم مثل دو برادر . هر دو پیمانکار ساختمان بودیم .

گیج و گنگ بودم. باور مرگ رامین  برام سخت بود .درمیان انبوه غم و شلوغی جمعیت ، چشم های نگرانم پی مریم می گشت . مشغول بازی با عروسکش بود… چهره معصومش بی اختیار منو برد به روزی که یکریز و  با آب و تاب از اتاق جدیدش برام می گفت ، از اینکه می تونست برای خودش اتاق مستقلی داشته باشه سر از پا نمی شناخت .از اینکه بالاخره رامین تونسته بود با هزار جور قرض و قوله خانه دار بشه خوشحال بودم …… ولی حالا که رامین نبود تکلیف اقساط خانه چی میشد ؟

روی تخت بیمارستان نشستم و نگران به پنجره زل زدم . ده سالی از این اتفاقات گذشته است..همه اون روزها مثل یه فیلم سینمایی از جلوی چشمانم رَد می شود. الان که به رامین فکر می کنم حضورش را هنوز هم کنار خانواده اش می بینم .او با آینده نگری و خرید بیمه عمر و تأمین آتیه و پرداخت حق بیمه ماهانه ۵۰,۰۰۰ تومان ،توانست حتی در نبودش هم آینده خانواده اش را تضمین کند .

یکسالی از خرید بیمه نامه می گذشت که سرطان معده گریبان رامین را گرفت .خانه نشین شد و یکسالی با این بیماری کلنجار رفت . بعد از فوتش نگران اقساط خانه اش بودم ولی گویا نگرانی من بیهوده بود . مبلغ ۱۵ میلیون تومان به عنوان غرامت فوت و بیماری به خانواده اش پرداخت شد و در طول مدت بیماری ، خانواده اش از پرداخت حق بیمه معاف شدند .

با خودم فکر می کنم هر انسانی در قلب خود قِصه‌ای دارد و برای همه پیش آمده است حسرت لحظات! اینکه مدام در خودت تکرار کنی : «کاش زمان کمی به عقب برگردد»، یک ماه، دوماه، سه ماه، نه! اصلاً ده سال .

دلت می‌خواهد بیشتر فرصت داشته باشی، از نو دنیایت را بسازی، با آن چیزهایی که حالا می‌دانی و آن روزها نمی‌دانستی، به جایی می رسی که حسرت‌ها دیگر به شکل رؤیا درمی‌آیند، و در جانت ته‌نشین می شوند .

شاید عمیق‌ترینِ این حسرت‌ها از کف دادن خود باشد.”ای کاش”هایی که دلت را می لرزاند از فاصله بین آنچه می خواستی و آنچه هستی …

” پس اندازی طلایی ”  اولین جمله ای بود که وقتی بروشور بیمه عمر و تامین آتیه رو می خواند توجهشو جلب کرد . شم اقتصادی خوبی داشت و یه سرو گردن از هم سن و سالای خودش جلوتر بود  . همیشه اطرافیانش او را به خاطر این ویژگیش تحسین می کردند.

به نظرش سرمایه گذاری مطمئن و سودآوری می آمد . با یه حساب سرانگشتی به این نتیجه رسید با خرید یک بیمه نامه عمر و تامین آتیه و پس انداز روزی هزار تومن و با حداقل سود ۱۶ % ، بعد از ۲۰ سال سرمایه چشمگیری نصیبش میشود .

به خودش و شم اقتصادیش ایمان داشت . آرزوها و برنامه های زیادی برای این سرمایه چند صد میلیونی داشت .

با هیجان بیشتری به خواندن بقیه بروشور ادامه داد : ” سرمایه تشکیل شده در این بیمه نامه برای تامین مواردی از قبیل تهیه مسکن ، هزینه های ازدواج و تحصیل استفاده می شود.

پس از کلی پرس و جو ، حالا دیگه کاملاً مطمئن شده بود که خرید این بیمه نامه یه فرصت طلایی برای ساختن آینده ای مطمئن در زندگیش است. برق خوشحالی رو می شد در چشمانش دید .

نیوشا مصمم بود از همین الان که ۱۷ سال بیشتر ندارد،  آینده اش رو بسازه  . اواخر اردیبهشت ماه بود که یه بیمه نامه عمر و تامین آتیه ۲۰ ساله ، با حق بیمه­ای ماهانه ۳۰ هزار تومان خرید . مطمئن بود که  با پس انداز روزی فقط ۱۰۰۰ تومان ،  بهترین سرمایه گذاری رو انجام داده است.

هر روز بهتر از گذشته و به امید فردایی بهتر و روشن تر زندگی می کرد ، احساس شعف و شادمانی سراسر وجودش را فراگرفته بود . تصمیم داشت همزمان با ساگرد تولدش، یک سالگی بیمه عمر و تامین اش را جشن بگیره . ولی متاسفانه خوشحالی او چند ماه بیشتر دوام نداشت .

اون روز بی هیچ دلیل و سابقه بیماری پس از سردرد و اختلال بینایی شدید ، ۳ بار تشنج می­کنه و پس از تشخیص پزشکان به علت عارضه آسیب عروق مغزی در بیمارستان بستری می شود . به یکباره دنیا بر سرش خراب شد. باورش نمی شد ولی واقعیت داشت ، بیماریش ، بیماری خاصی بود .

– بیمه دارید؟  اولین جمله­ای بود که از زبان پرستار بخش شنید . نگرانی را می شد در چشمان پرستار دید ، نمی دونم نگران بیماری بود یا هزینه های درمان .

  • بی معطلی گفت : بله بیمه عمر دارم و می تونم از پوشش بیماری های خاص استفاده کنم . تمام بروشور بیمه عمر را از بر بود و دایم تو ذهنش مرور می کرد “در صورت انتخاب پوشش های تکمیلی بیمه عمر و تامین آتیه مانند بیماری های خاص و حادثه در هنگام خرید بیمه نامه ، علاوه بر استفاده از سرمایه بیمه عمر و پس انداز ، شرکت بیمه متعهد می­شود در صورت وقوع حادثه ، سرمایه بیمه حادثه و در صورت ابتلا به بیماری هایی مثل سرطان ، سکته قلبی و مغزی ، جراحی عروق قلبی ، سرطان و پیوند اعضای اصلی بدن و … ، سرمایه بیماری های خاص را تا مبلغ ۲۵۰/۰۰۰/۰۰۰ ریال به بیمه گذار پرداخت نماید.”

بغض راه گلو شو بسته بود ، عرق سرد روی پیشونی و اشک تو چشماشو پاک کرد و زیر لب خدا رو شکر می کرد . نمی دونست باید خوشحال باشد یا ناراحت . دلش نمی خواست اینجوری و در این موقعیت از بیمه عمرش استفاده کند . بی درنگ حرفای مادرش تو ذهنش تداعی شد که می­گفت هیچ کس از فردای خودش خبر ندارد و همیشه باید منتظر اتفاقای غیرمنتظره بود .

نفس عمیقی کشید. آرامش عجیبی توام با حس پیروزی تو دلش احساس می کرد .

پس از مراجعه به شعبه بیمه پاسارگاد و تکمیل مدارک ، مبلغ ۱۸/۶۰۰/۰۰۰ریال بابت خسارت بیماری های خاص دریافت کرد و با آن مبلغ قسمتی از هزینه های بیمارستان را پرداخت می­کند .

باورش نمی شد که فقط با پرداخت ۱۲ ماه حق بیمه که جمعاً مبلغی در حدود ۳/۶۰۰/۰۰۰ ریال می شد مبلغ  ۱۸/۰۰۰/۰۰۰ریال بابت پوشش تکمیلی بیماریهای خاص دریافت کند.

نیوشا در کمال ناباوری پس از معاینات مکرر پس از ۲ هفته به علت آسیب عروق مغز دچار ایست قلبی می شود و فوت می کند . پس از فوت از محل سرمایه بیمه عمر  مبلغ  ۶۰/۰۰۰/۰۰۰ریال بابت سرمایه بیمه عمر به موسسه خیریه که نیوشا به عنوان ذینفع قرارداد بیمه تعیین کرده بود پرداخت می شود .

حق با نیوشا بود ؛ درست زمانی که گمان می کنیم در حال صعود هستیم ناگهان تندبادی از راه می رسد و ما را درهم می پیچاند و به قعر دره می فرستد ، در این مواقع دیگر نه فکرمان کار میکند و نه ذهن یاری مان می دهد و نه کسی توان کمک به ما را دارد ،شاید تنها کسی که می تواند ما را آن گونه که می خواهیم و آرزو داریم حمایت کند ، کسی نیست جز خودمان.

نیوشا نتونست از سرمایه بیمه اش برای دنیای پرآرزویش استفاده کنه که خیلی ها استفاده کرده و می کنند ولی تونست حتی در نبودش هم به انسان های نیازمند کمک کند .

یاد حرفای نیوشا افتادم که می گفت : بیمه عمر و تامین آتیه بهترین پشتوانه و سرمایه گذاری برای آینده است .نیوشا دیگر در بین ما نیست ولی ما به آینده امیدواریم ، آینده ای که هیچ کس از فردای آن خبر ندارد .  آینده مال من و توست ،این باور را زندگی کن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × 2 =